لب خشك زمان

 

 

غصه را نوشيدم

در سه كنج زخم آلود اتاق مي گريم

رد شلاق به هر جا مانده

باد مي آيد ولي خاموش

باران مي كوبد، آه اما بي صدا

ديري ست مانده يك جسد گلگون

در خلوت كبود تخت

سر جدا، تن جدا

گويي هر عضو آن زعضو دگر

دور مانده است

شب نفس نمي كشد

ترسيده است شايد

من خيره ام اما

گريه ام بي ثمراست حتما

خفه مي كنم اشكم

برمي خيزم

مي كشم ان جسد سرد به آغوش

مي فشارم دندان

مي كشم عضو دگر را نيز هم

بوسه ام نثارش مي كنم بر يادگار بابا

من در آن ظلمت شب

در دل خشم غم انگيز زمان

پي نخ و سوزن مي گردم

تا بدوزم سر بي جان به تن

سوزنم مي شكافد انگشت

خون مي ريزد

مي مكم من انگشت

شب من سرد است و افسرده

آه نه، شب من نمناك است

مي شويد لكه خون ها را

غم نمناكي من

آه دنيا

ظلم تا      كي!

عشق وصله شده را

مي فشارم بر سينه

دير شد بايد خوابيد

مي خزم زير لحاف

پلك هايم سنگين

مي رسند آرام بر هم

قطره اشكم اما

مي چكد از گوشه ي چشم

بر لب خشك زمان

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 10 خرداد 1394برچسب:لب خشك,عكس,غصه,دهقان اسدي,پرورش افكار,يادگاربابا,عروسك,, | 23:22 | نویسنده : اسدي |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.